اخبار
خلاصه کتاب
بوی خوش اسفند؛ خاطرات شفاهی اکرم خان محمدی از مربیان پرورشی دهه شصت
بخشی از کتاب:
«اردیبهشت داشت به نیمهاش نزدیک میشد و تا پایان سال تحصیلی، فرصت چندانی نمانده بود. کلاسهای عقیدتی مدرسه و جلسات تحلیل سیاسی خانه و برنامهریزی برای انجام فعالیتهای هنری ذهنم را خیلی درگیر کرده بود. مدرسه امکانات زیادی نداشت. میبایست برای نمایشهای کوتاه بچهها، وسایل و تجهیزاتی تهیه میکردم. از چند نفری که راهنمایی خواستم، گفتند شاید قسمت هلالاحمر یا همان شیروخورشید و پیشاهنگی سابق داشته باشند.
یک روز رفتم اداره و مستقیم سراغ اتاق آقای روحیپور را گرفتم. دخترش دانشآموز مدرسۀ حضرت زینب(س) بود و خودش مسئول هلالاحمر اداره. اول، فکر کرد حرفی دربارۀ دخترش دارم؛ اما وقتی گفتم برای اجرای تئاتر لباس و وسیله لازم دارم، تعجب کرد و با پوزخند پرسید: «مگه توی جمهوری اسلامی هم میشه کار هنری انجام داد؟ اون هم با فلوت و شیپور و…؟»
نظرات
نظر دهید